صورت «عضدی» زخم برداشته است!
صورت «عضدی» زخم برداشته است!
از آخرین باری که دیدمش، انگار کوچکتر شده بود؛ «عضدی» را می گویم. انگار صورتش زخم برداشته باشد. انگار از اینکه میزبان بازی دسته دوم شده، شرمگین است، اما زورکی می خندد. شاید «آرناموس» نمی گذارد که یک دل سیر برای همه آن چیزهایی که از خودش و از رشت دریغ شده، گریه کند.

گیرا آنلاین_ آرش فرزام صفت معاون توسعه منابع انسانی استانداری گیلان روز آدینه به دعوت باشگاه سپیدرود در ورزشگاه پیر شهرباران حضور پیدا کرد تا از تیم ریشه دار گیلان زمین حمایت کند و شاهد برتری پرگل سپیدرود برابر اسپاد تهران باشد.

فرزام صفت در صفحه ی شخصی خود یادداشت کوتاهی در ارتباط با این مسابقه منتشر کرد که در زیر این دلنوشته با طعم نوستالژی را می خوانید:

از آخرین باری که دیدمش، انگار کوچکتر شده بود؛ «عضدی» را می گویم. انگار صورتش زخم برداشته باشد. انگار از اینکه میزبان بازی دسته دوم شده، شرمگین است، اما زورکی می خندد. شاید «آرناموس» نمی گذارد که یک دل سیر برای همه آن چیزهایی که از خودش و از رشت دریغ شده، گریه کند.

آفتاب تنبل آخرهای پاییز رشت، گرمش نکرده بود. دلش بازی بزرگ می خواست. از همان ها که چشم های مغرور تهرانی ها را به سمت خودش برگرداند و اشک را مهمان شان کند.

چرا آن سال ها، از باجه بلیط فروشی که قدم می زدیم، تا وقتی که سبزی خوشرنگ چمن را ببینیم، آن همه طول می کشید!؟

چرا آن روزها، وقتی بلندگو اسم بازیکن ها را اعلام می کرد، صدای «شیره» تماشاگرها، تا بیمارستان توتونکاران می رفت و برمی گشت!؟

چرا وقتی «ناصح» تودر می داد و «منصوری» گل می زد، انگار گوهر رود یک آن می ایستاد و باغ محتشم از جا می پرید!؟

آخرین باری که به ورزشگاه عضدی رفتم تابستان ۷۶ بود، جام خزر، به عشق ناصر حجازی رفته بودم و هنوز آنقدر بزرگ نشده بودم که «معرفت» را با «تعصب» تاخت بزنم. توی دنیای سیاه و سفید دهه هفتاد، دنبال رنگ ها بودم و تصور نمی کردم، اسب خسته و خاکستریِ میانسالی، اینقدر بیرنگ و لعاب از راه برسد.

سپیدرود در بازی مار و پله سرنوشت، چندین بار بالا و پایین رفته، حتی یکبار تا خانه نود و نه رفته و نیش خورده. حالا دوباره از صفر شروع کرده و اگر تاسش به مهر بنشیند، قرار است از نردبان خوشبختی بالا برود.

امروز به دعوت هم کلاسی های دبیرستانم، نوید مهجانی و رادنی زیرک دیدار عزیز، بازی سپیدرود را دیدم؛ گل سوم را که سپیدرود با برگردان زد، پریدم بغل نوید مهجانیِ سپیدرودی بایرن مونیخی …

انگار دو شاخه رودخانه شاهرود و قزل اوزن دوباره به هم پیوسته باشند…

دنیا کوچک تر شد، کری های دوره دبیرستان شریعتی رنگ باخت.

اشک عضدی در آمد… فکر کردم چقدر از عمرمان طی شد تا به این اشتراک زیبا برسیم…