✍دکتر لیلا حلاج زاده – درویشی نزد توانگری تندخو از تنگدستی نالید.توانگر نه تنها به او پولی نداد بلکه بر سر او فریاد زد.دل درویش از جور او شکست و با خود گفت:توانگر چرا باید روی برگرداند مگر نمیترسد که روزی او هم کمک بخواهد و دستش دراز شود.
با ناسپاسی خداوند، روزگار از توانگر روی برگرداند و مفلس شد و بخت و اقبالش تباه گردید.
مدتی گذشت، غلام توانگر به دست انسانی کریم افتاد. کریمی که با دیدن مستمندان شاد می شد و به همه کمک می کرد.شبانگاهی،مردی بر در خانه کریم زد و غذا خواست.مرد بخشنده،غلام را فرستاد تا به او رسیدگی کند.غلام پس از دیدن مرد، فریادی کشید وآشفته حال نزد صاحب خود بازگشت و گفت: باور نمی کنی، این مرد که به در خانه ات آمده، روزگاری صاحب من بود و اینک دست خواهش دراز کرده.
بخندید و گفت ای پسر جور نیست
ستم بر کس از گردش دور نیست
روزگار به کسی ستم نمی کند، این خود ما هستیم که با کارها و اعمال خود، آینده خویش را رقم می زنیم. من همان کسی هستم که این مرد، آن روز مرا از خود راند.
بسا مفلس بینوا سیر شد بسا کار منعم زبر زیرشد
- نویسنده : دکتر لیلا حلاج زاده
لینک کوتاه :
https://giraonline.ir/?p=5759