زنان موفق در جامعه ما کم نیستند که با وجود نگاه های بعضاً خوشایند راه خود را در پیش گرفته اند و حالا پرآوازه شده اند. قصد داریم هر هفته سراغ یکی از این زنان موفق برویم و به گفتگو با آنان بپردازیم.
میهمان این هفته در شنبه ها با زنان موفق یک بانوی نام آشنا است، احتمالاٌ او را بیشتر با صدای دلنشین و اجراهای گرم و پرشورش می شناسید،او اما علاوه بر شعر و ادب عاشق فیزیک نیز هست. تناقض ظاهری ای که خلبان بودنش را نیز توجیه می کند! اخلاق خوش و لبخندی که بر لب دارد از او یک هنرمند تاثیرگذار ساخته است. با ما اما از تجربه های خودش می گوید، از روزهایی که لباس های چروک شده اش را از کوله خارج می کرد و با اعتماد به نفس برای اجرا می رفت، از تجربه نقص فنی در هنگام پرواز و تلاش برای شندین صدای مادرش، زمانی که گمان می کرد آخرین لحظات زندگی اش است.او زنانی که منتظر نمی مانند تا کسی خوشبختشان کند را شریف و قابل تحسین می داند و معتقد است ” زنان گیلان در نظرم عجیب غیرتمندند”. با اینکه محبوب و موفق است، خود را موفق نمی داند و می گوید”هنوز فاصلهی معناداری با “دوست داشته”ی خودم دارم” آنچه در ادامه می خوانید، گفتگوی ما با باران نیکراه صداپیشه و مجری محبوب گیلانی است.
لطفاً خودتان را معرفی کنید و مختصری از سوابق تحصیلی و فعالیتهای خود بگویید.
فیزیک خوان هستم ، گاهی به دو زبان فارسی و انگلیسی اجرا انجام میدهم. گاهی گویندگی را تدریس میکنم. گاهی خلبانی میکنم و گاهی مینویسم. در تحصیل در مرحلهی دفاع در مقطع دکتری تخصصی رشتهی فیزیک اتمی و مولکولی هستم. میتوانم بگویم که من فیزیک را دوست دارم و اجرا را زندگی میکنم. به گمانم اجرا بخشی از وجودم هست، دلخوشیای که توانستهام از آن درآمد هم داشته باشم. در مورد فیزیک اما … اساساً معتقدم علم در هر رشته و شاخهای قطعاً بهقدری جذابیت داشته که متخصصان زیادی را پاگیر کرده که در راستایش تحقیق کنند و کشف و شهود انجام دهند. جذابیتهایی که وقتی دانشجویی بیتعصب در طی سالهای تحصیل با آنها روبرو میشود اگر کمی عمیقتر شود چنان مجذوب میشود که بعد از چندترم به رشتهی تحصیلیاش تعصب ویژهای خواهد داشت. من نیز از این قاعده مستثنا نبودم. فیزیک را دوست داشتم و دارم و از غرق شدن در آن لذت میبرم و اگر در جغرافیایی که زندگی میکنم میتوانستم به شغلی مرتبط با آن مشغول شوم قطعاً عمیقتر به آن میپرداختم.
از کودکی چه آرزویی داشتید؟ و از جایگاه امروز خود چقدر راضی هستید؟
یک کودک چه آرزویی دارد جز به دست آوردن دست آوردی که با آن رضایت و توجه پدر و مادرش را لمس کند؟ به گمانم ما گهگاه هنوز همان تک آرزو را در پس ذهن داریم و تعمیم میدهیم. در این سن اما به گمانم هنوز فاصلهی معناداری با “دوست داشته” ی خودم دارم.
اگرچه…واضحترین هویتی که از خودم سراغ دارم، رونده بودن است و عطش برای تجربهی جهان های جدید بدون توجه به کسب تجربههایی که از پالایه سنجش عقلانی رد شدهاند. به دست آوردن چیزی ست که خودش اتفاق میفتد. مهم همان رونده بودن است اینکه در پسِ تمام رسیدنها آدم بداند که نباید بماند. در نظرم آدمهای موفق مدام در حال کوچ اند. کوچ از یک آرزو به آرزویی دیگر. باارادهای که فرزندِ آرزوست…
چه چیزی یا چه کسی وقتی ناراحت هستید حالتان را خوب میکند؟
من به این مفهوم میگویم “آرامگاه”. مفهومی که چند وقت پیش در قالب قصهای واقعی اعتراف کردم. قصهای که مربوط میشد به نقص فنی دریکی از پروازها. اینکه در آن، آنِ آخر که مطمئن شده بودم از تمام شدن بیاختیار دست برده بودم به گوشی موبایلم و شمارهی خانهی پدریام را گرفته بودم تا اگر بنا بر تمام شدن است یکبار دیگر صدای مامان و بابا را بشنوم. بعدازآن به خودم قول دادهام هرروز، چند دقیقه انگار کنم که هواپیما نقص فنی دارد، انگار کنم که مطمئن شدهام از تمام شدن. انگار کنم که دنیا ایستاده است و من محکومم به پیاده شدن و بعد انگار که وقت اضافهای یکدقیقهای گرفتهام، برگردم به آرامگاهی که آرزو دارم در آخرین لحظه به آن پناه ببرم. شده حتی فقط در مغزم. و خوب میدانم این آرامگاه، برای هر انسانی، در هر عددی از عمرش و با احتساب به تجربهی زیستی مختص به خودش، متفاوت خواهد بود. فقط کافی است پیدایش کند. و به خودش قول بدهد که وسط در وسطِ دوندگیها، گمش نکند. من در آن لحظهها به آرامگاهم پناه میبرم و یادآوریِ زندهبودن پدر و مادرم.
به نظر شما وجه تمایز زن های گیلانی چیست؟
زنان گیلان در نظرم عجیب غیرتمندند. البته باید اذعان داشته باشم که در تمام قومیتها زنان زیادی دیده که بارها و بارها تحسینشان کرده که “منتظر نمیمانند”. منتظر نمیمانند تا کسی سیرشان کند، منتظر نمیمانند تا کسی گرمشان کند، منتظر نمیمانند تا کسی خوشبختشان کند. در نظرم این زنان در هر جغرافیایی که زیست میکنند بیاندازه شریف و قابلتحسیناند.
آخرین کتابی که خواندید چه بود؟
کتاب درمان شوپنهاور نوشته ی اروین یالوم آخرین کتابی بود که خواندهام و در میان نویسندگان برای یالوم به سبب نوع نگاه و تحلیل جامع و درعینحال مطابق باروحیهی انسانی که با اعجاز قصهها مفاهیم را با تعمق بیشتری درک میکند، احترام ویژهای قائلم.
توصیه باران نیکراه به دخترانی که دوست دارند جایگاه خودشان را در شرایط سخت اقتصادی و اجتماعی پیدا کنند و بدرخشند چیست؟
روزهایی را به یاد میآورم که خانوادهام بهشدت مخالف اجرا بودند. میگفتند محیط را نمیشناسند و چون دختر هستم میترسند از ناامنیِ محیط. یکوقتهایی حتی مجبور بودم بهدروغ بگویم که در دانشگاه کلاس دارم تا بتوانم خودم را به همایشها برسانم. و طبیعی است که اجازهی رفتن به شهر دیگری برای اجرا را نداشتم. بهمرور اما اعتمادشان بیشتر شد و خاطرشان جمعتر. از این خان که رد شدم تازه به خانِ اجتماع رسیدم. روزهایی را به یاد دارم که با یک کوله به تهران میآمدم. ممکن بود پانسیونی پیدا نکنم. لباسهایم در کوله چروک میشدند و نامناسب برای اجرا در همایشهایی که هرکدام از آدمها به شکیلترین شکل ممکن برایشان آماده میشدند. خیابانهایی که بلد نبودم و … اعتمادبهنفسی که باید حفظ میشد. همهی اینها اما به نظرم اگر آن شوری که باید در فرد وجود داشته باشد قابلحل هستند. همهی اینها بعد از طی شدن عزتنفسی در انسان پدید میآورند که با یادآوریِ سختترین و تلخترینشان هم میتواند سرش را بالا بگیرد و از خودش راضی باشد. و این راضی بودن از خود( و نه ازخودراضی بودن) اصیلترین حس آدمها در این موقعیت است.
عامل موفقیت خود راه میدانید و بزرگترین آرزوی شما چیست؟
تعاریفمان از موفقیت شاید کمی متفاوت است. معروف شدن لزوماً موفق شدن نیست…. من همانطور که گفتم در نظرم فاصلهی معناداری با دوست داشتهام دارم. معروفیت اما جهان دیگری ست که باز به گمانم هر آدمی به هر دلیلی که دیده میشود باید از یکجایی به بعد عطشِ بیشتر دیده شدن را در خودش مهار کند و تلاش کند درست و بهجا با محتوایی درست و عمیق ببینندش. مشهور بودن یک آن ایجاد میشود و احتمالاً تا لحظهی مرگ با انسان همراه است. موفق بودن اما مثل حبابی نازک انسان را احاطه میکند. حبابی که ممکن است با یک اشتباه کوچک بخورد به لبهی تیزِ یک سقف یا حتی کسی عمداً سوزن بزند به آن و منفجرش کند. این انفجار میشود گفت برای تمام آدمها در برههای از زمان اتفاق میافتد، هنر اصلی در ایجاد حبابهای متعدد است. حبابها اما اگر واقعی نباشند باز محکوماند به منفجرشدن و به گمانم تنها راهِ برونرفت از این انفجارها، اصیل زندگی کردن است. و این اصیل زندگی کردن بزرگترین آرزویم است. اینکه واقعی باشم و واقعیتم هم خوب باشد.
و حرف آخر..
به نظرم عصر حاضر عصری چندبعدی است. تکنولوژی اساساً بهطور میانرشتهای و در فصل مشترک شاخههای مختلف شکوفا میشود. پس این تفکر که اقیانوسی با عمق کم بودن بد است را قبول ندارم. در نظرم هر آدمی باید تا سن ۴۰ سالگی تلاش کند برای هر چه گستردهتر کردن این اقیانوس اما از یکجایی به بعد ضمن داشتن اقیانوسِ کمعمقش چند چاه عمیق هم برای خودش بسازد. چاههایی که باتجربهی زیستیاش مطمئن شده میتواند در آنها بدرخشد و سالها سیراب شود. میخواهم آرزو کنم دخترانمان نترسند برای تجربهی جهان های تازهتر و گسترش هر چه بیشتر اقیانوسهایی که آرزو دارند کشف کنند.