حكايت غلام بي تاب در كشتي از گلستان سعدي
حكايت غلام بي تاب در كشتي از گلستان سعدي
حكايت اين هفته با حال و هواي اين روزهاي ما مناسبت دارد، درسي كه از اين داستان سعدي گرفته مي شود، اين است كه چطور در قرنطينه بي تابي نكنيم و به اين روزها به ديد فرصت بنگريم و قدر همين سلامت و ارامش در خانه را دانسته و به خودسازي بپردازيم.

دکتر لیلا حلاج زاده

پادشاهي با غلامي براي سفر به كشتي سوار شد.غلام هرگز دريا را نديده و سختي سفر دريايي را نيازموده بود. ترسيد و شروع به گريه و زاري كرد؛هر چقدر كه با او مهرباني و نرمي كردند، آرام نمي گرفت.
دانايي در كشتي بود.به ملك گفت: «اگر دستور بدهی، من او را به طریقی آرام می کنم.»
ملک گفت:« نهایت لطف را در حق من می کنی.»
حکیم دستور داد تا غلام را به دریا انداختند. چند غوطه ای خورد، مویش را گرفتند و به کشتی آوردند .
غلام وقتی دوباره سوار کشتی شد، به گوشه ای نشست و آرام گرفت. ملک با تعجب حکمت کار را از حکیم پرسید.حکیم گفت:«غلام طعم غرق شدن را نچشیده بود و قدر سلامت نمی دانست.همچنین قدر عافیت کسی دارند که به مصیبتی گرفتار آید .»
ای سیر تو را نان جوین خوش ننماید
معشوق من است آنکه به نزدیک تو زشت است